v كاه پيش سگ، استخوان پيش خر
v از اسب افتاده ايم، اما از نسل نيفتاده ايم
v كباب پخته نگردد مگر به گرديدن
v دست در كاسه و مشت در پيشاني
v كبكش خروس مي خونه
v كجا خوشه؟ اونجا كه دل خوشه
v كج ميگه اما رج ميگه
v كدخدا را ببين، ده را بچاپ
v دست، دست را ميشناسه
v كرايه نشين، خوش نشينه
v آب از سرش گذشته
v كرم داران عالم را درم نيست درم داران عالم را كرم نيست
v هر چه دير نپايد دلبستگي را نشايد
v كرم درخت از خود درخته
v كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
v سرم را مي شكنه نخودچي جيبم مي كنه
v كسي را در قبر ديگري نمي گذارند
v هر چه رشتم پنبه شد
v كسي كه از آفتاب صبح گرم نشد از آفتاب غروب گرم نميشه
v دست راست را از چپ نميشناسه
v كسي كه از گرگ مي ترسه گوسفند نگه نمي داره
v از اونجا مونده، از اينجا رونده
v كسي كه منار مي دزده ، اول چاهش را مي كنه
v هر چه سر بزرگتر، درد بزرگتر
v كسي كه خربزه مي خوره، پاي لرزش هم ميشينه
v دستش به دم گاو بند شده
v كشته از بس كه فزونست كفن نتوان كرد
v هر چه عوض داره گله نداره
v كفاف كي دهد اين باده بـه مستي ما خم سپهر تهي شد ز مي پرستي ما
v سرم را سرسري متراش اي استاد سلماني كه ما هم در ديار خود سري داريم و ساماني
v كف دستي كه مو نداره از كجاش ميكنند
v دستش به خر نميرسه پالان خر را بر ميدارد
v آب پاكي روي دستش ريخت
v كفشات جفت، حرفات مفت
v هر چه كني بخود كني گر همه نيك و بد كني
v كفشاش يكي نوحه ميخونه، يكي سينه ميزنه
v كفگيرش به ته ديگ خورده
v هر چه ميگم نره، بازم ميگه بدوش
v كلاغ خواست راه رفتن كبك را ياد بگيره راه رفتن خودش هم يادش رفت
v هر چه مار از پونه بدش مياد بيشتر در لونه اش سبز ميشه
v كلاغ سر لونه خودش قارقار نمي كنه
v سرنا را از سر گشادش ميزنه
v كلفتي نون را بگير و نازكي كار را
v هر چيز كه خوار آيد يك روز به كار آيد
v دستش بدهنش ميرسه
v كله اش بوي قرمه سبزي ميده
v از اون نترس كه هاي و هوي داره، از اون بترس كه سر به تو داره
v دستش در كيسه خليفه است
v كــمال هــمنشين در مـن اثر كــرد و گر نه من همان خاكم كه هستم
v هر خري را به يك چوب نمي رونند
v كم بخور هميشه بخور
v كمم گيري كمت گيرم نــمرده مـاتمت گـيرم
v دستش شيره ايست يا دستش چسبناك است
v كوزه گر از كوزه شكسته آب ميخوره
v هر دودي از كباب نيست
v دستش را توي حنا گذاشت
v كوه بــه كوه نمي رسه، آدم به آدم مي رسه
v آب در كوزه و ما تشنه لبان مي گرديم
v لالائي ميدوني چرا خوابت نميبره
v دست شكسته بكار ميره، دل شكسته بكار نميره
v سري را که درد نمي كند دستمال مبند
v لر اگر ببازار نره بازار ميگنده
v هر رفتي، آمدي داره
v دست شكسته وبال گردنه
v لقمان حكيم را گفتند: ادب از كه آموختي؟ گفت: از بي ادبان
v از اين امامزاده كسي معجز نمي بينه
v لگد به گور حاتم زده
v هر سخن جائي و هر نكته مکاني دارد
v دستش نمك نداره
v ليلي را از چشم مجنون بايد ديد
v دست كار دل و نميكنه و دل كار دست و نميكنه
v ما از خيك دست برداشتيم خيك از ما دست بر نميداره
v هر سرا زيري يك سر بالائي داره
v مادر را دل سوزد، دايه را دامن
v سزاي گرانفروش نخريدنه
v دستش كجه
v مادر زن خرم كرده، توبره بر سرم كرده
v آب را گل آلود مي كنه كه ماهي بگيره
v مادر مرده را شيون مياموز
v هر سركه اي از آب، ترش تره
v دست كه به چوب بردي گربه دزده حساب كار خودشو
v مار بد بهتر بود از يار بد
v سري كه عشق ندارد كدوي بي بار است- لبي كـه خنده ندارد شكاف ديـوار است
v مار پوست خودشو ول مي كنه اما خوي خودشو ول نميكنه
v دست كه بسيار شد بركت كم مي شود
v مار تا راست نشه به سوراخ نميره
v از اين دم بريده هر چي بگي بر مياد
v مار خورده افعي شده
v هر سگ در خونه صاحابش شيره
v مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد ميترسه
v مار گير را آخرش مار مي كشه
v دست ما كوتاه و خرما بر نخيل
v (( پاي ما لنگ است و منزل بس دراز ))
v ماست مالي كردن
v آب زير پوستش افتاده
v ماستي كه ترشه از تغارش پيداست
v هر شب شب قدر است اگر قدر بداني
v ما صد نفر بوديم تنها، اونها سه نفر بودند همراه
v ما كه در جهنم هستيم يك پله پائين تر
v هر كس از هر جا رونده است با ما برادر خونده است
v مال است نه جان است كه آسان بتوان داد
v از اين ستون به آن ستون فرجه
v مال بد بيخ ريش صاحبش
v هر كه بامش بيش برفش بيش
v مال به يك جا ميره ايمان به هزار جا
v دستي را كه حاكم ببره خون نداره يا ديه نداره
v مالت را خار كن خودت را عزيز كن
v سفره نيفتاده ( نينداخته ) بوي مشك ميده
v مال خودت را محكم نگهدار همسايه را دزد نكن
v دستي را كه نميتوان بريد بايد بوسيد
v مال خودم مال خودم مال مردمم مال خودم
v آب كه يه جا بمونه، مي گنده
v مال دنيا وبال آخرته
v هر كه به يـك كار، به همه كار هر كه به همه كار به هيچ كار
v مال ما گل مناره، مال مردم زير تغاره
v پول باد آورده چند و چون نداره
v سفره نيفتاده يك عيب داره ! سفره افتاده هزار عيب
v مال ممسك ميراث ظالمه
v از بي كفني زنده ايم
v مال همه ماله، مال من بيت الماله
v ما و مجنون همسفر بوديم در دشت جنون او بــه مطلب ها رسيد و ما هنوز آواره ايم
v سقش سياه است
v كاچي بهتر از هيچي است
v هر چه به هَمِش بزني گندش زيادتر ميشه
v كار از محكم كاري عيب نمي كنه
v دست بي هنر كفچه گدئيست
v ســر كه نـه در راه عــزيزان بــود بـار گرانيست كـشيدن بـدوش
v دست بيچاره چون بجان نرسد چاره جز پيرهن دريدن نيست
v اجاره نشين خوش نشينه
v كار خر و خوردن يابو
v دست پشت سر نداره
v كارد، دسته خودشو نمي بره
v هر چه پول بدي آش ميخوري
v كار نباشه زرنگه
v دست پيش را گرفته كه پس نيفته
v كار، نشد نداره
v چشم کسي آب نخوردن
v آب از دستش نمي چكه
v كاسه داغ تر از آش
v كار هر بز نيست خرمن كوفتن گاو نر مي خواهد و مرد كهن
v هر چه پيش آيد خوش آيد
v هر كه به اميد همسايه نشست گرسنه ميخوابه
v ماه هميشه زير ابر پنهان نميمونه
v دشــمن دانــا بـــلندت مــيكند بـر زمينت مـيزند نـادان دوست
v ماه درخشنده چو پنهان شود شـب پـره بازيگر مـيدان شود
v هر كه تنها قاضي رفت خوشحال بر ميگرده
v ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه است
v دشمن دانا كه غم جان بود بهتر از دوست كه نادان بود/ نظامي
v ماهي ماهي رو ميخوره، ماهي خوار هر دو را
v سگ بادمش زير پاشو جارو ميكنه
v ماهي و ماست؟ عزرائيل ميگه بازم تقصير ماست
v مثل سيبي كه از وسط نصف كرده باشند
v از دست پس ميزنه، با پا پيش ميكشه
v مردي كه نون نداره اينهمه زبون نداره
v مرغ بيوقت خوان را بايد سر بريد
v دعا خانه صاحبش را مي شناسد
v مرغ يه پا داره0
v سگ باش، كوچك خونه نباش
v مرگ به فقير و غني نگاه نميكنه
v هر كه خري نداره غمي نداره
v آب كه از سر گذشت، چه يك ذرع چه صد ذرع ـ چه يك ني چه صد ني
v مرگ يه بار شيون يه بار
v مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
v سگ پاچه صاحبش را نمي گيره
v معامله با خودي غصه داره
v دل بي غـم در اين عالم نباشد اگــر بــاشد بــني آدم نــباشد
v معامله نقد بوي مشك ميده
v هر كه خيانت ورزد دستش در حساب بلرزد
v معما چو حل گشت آسان شود
v دل سفره نيست كه آدم پيش هر كس باز كنه
v مغز خر خورده
v از تنگي چـشم پيل مـعلومم شد
v آنـان كـه غــني ترند مـحتاج ترند
v ملا شدن چه آسون، آدم شدن چه مشكل
v من آنچه شرط بلاغ است با تـو ميگويم
v تـو خواه از سخنم پـند گير و خواه ملال
v هر كه دست از جان بشويد هر چه در دل دارد گويد
v مـــن از بـــيگانگان هـــرگز نــنالم كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد
v موريانه همه چيز خونه را ميخوره جز غم صاحب خونه را
v مـن نـمي گويم سمندر باش يا پروانه باش چون به فكر سوختن افتاده اي مردانه باش/ مرتضي قلي خان شاملو
v موش به سوراخ نميرفت جارو به دم بست
v هر كه را زر در ترازوست زور در بازوست
v مهمون مهمون و نميتونه ببينه صاحبخونه هر دو را
v مهمون ناخونده خرجش پاي خودشه
v دماغش را بگيري جانش در مياد
v مهمون هر كي، و در خونه هر چي
v هر كه را طاووس بايد جور هندوستان كشد
v ميان حق و باطل چهار انگشته
v از تو حركت، از خدا بركت
v ميان دعوا حلوا خير نمي كنند
v دم خروس از جيبش پيداست
v ميان دعوا نرخ معين ميكنه
v سگ درحضور به از برادر دور
v مي بخور، منبر بسوزان، مردم آزاري مكن
v آب نمي بينه و گرنه شناگر قابليه
v ميهمان راحت جان است و ليكن چو نفس خــفه سـازد كـه فـرود آيـد و بـيرون نـرود
v دندن اسب پيشكشي را نميشمارند
v نـابرده رنـج گـنج ميسر نـمي شود/ مـزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
v ناز عروس به جهازه
v از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است
v نازكش داري ناز كن، نداري پاهاتو دراز كن
v دنيا پس از مرگ ما، چه دريا چه سراب
v هر كه را مال هست و عـقلش نيست /روزي آن مال مالشي دهدش
v و آنكه را عقل هست و مالش نيست/روزي آن عقل بالشي دهدش. عمادي شهرياري
v نخود همه آش
v نديد بديد وقتي بديد به خود بريد
v نذر ميكنم واسه سرم خودم ميخورم و پسرم
v نردبون، پله به پله
v دنيا جاي آزمايش است، نه جاي آسايش
v نردبون دزدها
v نزديك شتر نخواب تا خواب آشفته نبيني
v هر كه نان از عمل خويش خورد مــــنت از حـــاتم طائي نـــبرد
v دنيا، دار مكافاته
v نزن در كسي را تا نزنند درت را
v سگ را كه چاق كنند هار ميشه
v نسيه نسيه آخر به دعوا نسيه
v نفسش از جاي گرم در مياد
v دنيا را آب ببره او را خواب ميبره
v از خر افتاده، خرما پيدا كرده
v نكرده كار نبرند به كار
v هر كي به فكر خويشه كوسه به فكر ريشه
v دنيا را هر طور بگيري ميگذره
v نوش دارو بعد از مرگ سهراب
v سگ زرد برادر شغاله
v نـون ايـنجا آب ايـنجا كجا بروم به از ايـنجا
v دنيا محل گذره
v نون بدو، آب بدو، تو بدنبالش بدو
v آتش كه گرفت، خشك و تر مي سوزد
v دود از كنده بلند ميشه
v هر گردي گردو نيست
v دود، روزنه خودشو پيدا ميكنه
v نون را به اشتهاي مردم نميشه خورد
v هر گلي زدي سر خودت زدي
v نون را بايد جويد توي دهنش گذاشت
v نونش توي روغنه
v دوري و دوستي
v آخر شاه منشي، كاه كشي است
v نون نامردي توي شكم مرد نميمونه
v دوست آنست كه بگرياند. دشمن آنست كه بخنداند
v دوست همه كس، دوست هيچكس نيست
v نون نداره بخوره پياز ميخوره اشتهاش واشه
v سگ سير دنبال كسي نميره
v نه آفتاب از اين گرم تر ميشود و نه غلام از اين سياه تر
v هزار دوست كمه، يك دشمن بسيار
v دوستي دوستي از سرت مي كند پوستي
v نه از من جو، نه از تو دو، بخور كاهي برو راهي
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 526
بازدید ماه : 193
بازدید کل : 92868
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1